loading...
pOfaK
hosein heidari بازدید : 44 جمعه 28 اردیبهشت 1403 نظرات (0)
بیت رهبری دو خصوصیت بارز دارد! اول هیچ ساختمان نوساز و مرتفعی ندارد. مجموعه‌ی اداری بیت رهبری شامل خانه های قدیمی {یا بهتر بگویم كلنگی} است! خانه‌های قدیمی هم كه می‌دانید تا دلتان بخواهد اتاق دارد. كف عمده‌ی اتاق‌ها موكت است. موكت‌ها به غایت ساده‌اند و كاملا پیداست سالهاست زیر پا افتاده‌اند! و خصوصیت دوم؛ علی‌رغم اینكه هیچ وسیله‌ی تزئینی و زینتی در مجموعه‌ی بیت دیده نمی‌شود همه جا تمیز و زیباست. پیچك‌ها، چمن‌كاری‌ها و درختان تنومند، نشان از ذائقه‌ای لطیف و زیباپسند دارد!
به گزارش پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت‌الله‌العظمی سیدعلی خامنه‌ای، دیدار مسئولان كتابخانه‌های بزرگ و عمومی و جمعی از كتابداران سراسر كشور با رهبر انقلاب حاشیه‌هایی به همراه داشته كه در زیر می‌آید:

1. ساعت هشت شب چهارشنبه خبر دادند توفیق دیدار با رهبر انقلاب مهیا شده است. جا خوردم. وقتی برای هماهنگی نداشتیم. پنج‌شنبه و جمعه تعطیل بود. یك‌شنبه هم میلاد حضرت صاحب الزمان و طبیعتا شنبه‌ی بین دو تعطیلی بسیاری نبودند! سخت بود ولی از همان پنج شنبه ستاد دیدار تشكیل شد و روز میلاد مهدی موعود هم ستاد به طور جدی فعال بود.

2. شریك شدن وزارت ارشاد كارها را سخت‌تر می‌كرد چرا كه واسطه‌ها و سلیقه‌ها را بیشتر كرده است. یاد نصیحت پدر بزرگم می‌افتم كه می‌گفت: شریك، خوبش هم دردسر است! می‌ترسیدم اصطكاك‌های ذاتی كار، باعث ایجاد كدورت شود! كه خدا را شكر نشد!

3. آرزو داشتیم روزی به یاد ماندنی خلق كنیم فلذا برنامه‌های جنبی متعددی طراحی كردیم. شرط تحقق این آرزو كسب موافقت توامان مقامات نهاد، وزارت ارشاد و بیت رهبری بود! آخرش هم خیلی از برنامه‌ها محقق نشد. نمایشگاه و شعرخوانی دسته جمعی محضر رهبر انقلاب عصر سه شنبه لغو شد. خیلی حیف شد. برای هر دو كار تلاش زیادی كرده بودیم اما مسولین بیت رهبری مصلحت سنجی خودشان را دارند!

4. سماجت ما پایان پذیر نبود! گفتیم حالا كه با نمایشگاه موافقت نكرده‌اند كل نمایشگاه را در كتابچه‌ای تقدیم حضرت آقا می‌كنیم! تا ساعت چهار صبح طراحی كتابچه طول كشید. تا پرینت رنگی گرفتیم و فنر زدیم ساعت 9:15 شد. دیر شده بود. ماشین دربست گرفتیم برای انتهای خیابان فلسطین!

5. اسم من و سید عارف برای دیدار خصوصی با رهبری رد شده بود. باید می‌رفتیم خیابان كشوردوست! خدا را شكر دیر نشده بود. محافظ اول جزوه‌ها را گرفت! گفت هیچی نمی‌توانید ببرید داخل! آنقدر شوق دیدار با حضرت آقا داشتیم كه همه‌ی آرزوها یادمان رفت! چانه هم نزدیم! فقط یك آرزو داشتیم. دیدن حضرت آقا از نزدیك!

6. از سه گیت رد شدیم. سربازها مودب و خوش برخورد بودند و همه شان مثل یك نوار از قبل پر شده می‌پرسیدند: عطر، فلش، موبایل، كلید، دفتر و . . . همراهت نیست؟ می گفتم: هیچی! هیچی! انگار نشنیده بود! كار خودش را می‌كرد. با وسواس می‌گشت! حق داشت. می‌توانستم سنگینی وظیفه‌اش را درك كنم!

7. قبل از من ده-دوازده نفر آمده بودند. معاونین وزیر. معاونین نهاد. پرفسور مولانا. آقای نجفی مرعشی و چند رییس كتابخانه‌ی بنام كشور! كنار دستم جوانی نشته بود و تند تند می‌نوشت. به سید عارف گفتم: مواظب باش! این پسره حاشیه نگاره دیدار امروزه! هر حرفی بزنی می‌ره توی حاشیه‌ها! اما نتوانستم این پیام را به آقای واعظی كه كمی دورتر از ما نشسته بود برسانم!! آقای واعظی از همان فاصله از من پرسید: جزوه ها را آوردی؟ گفتم: نه! محافظین از ما گرفتند! گفت: خیر است! من هم توی ماشین جا گذاشتم! و همین دیالوگ ساده شد دستمایه‌ی یك بند از حاشیه‌نگاری جوان! كاش لااقل به جوان گفته بودم این جزوه متن سخنرانی نبود بلكه گزارش عملكرد بود تا سهوا " اشتباه حاشیه‌نگاری نكند!

8. بیت رهبری دو خصوصیت بارز دارد! اول هیچ ساختمان نوساز و مرتفعی ندارد. مجموعه‌ی اداری بیت رهبری شامل خانه های قدیمی {یا بهتر بگویم كلنگی} است! خانه‌های قدیمی هم كه می‌دانید تا دلتان بخواهد اتاق دارد. كف عمده‌ی اتاق‌ها موكت است. موكت‌ها به غایت ساده‌اند و كاملا پیداست سالهاست زیر پا افتاده‌اند! و خصوصیت دوم؛ علی‌رغم اینكه هیچ وسیله‌ی تزئینی و زینتی در مجموعه‌ی بیت دیده نمی‌شود همه جا تمیز و زیباست. پیچك‌ها، چمن‌كاری‌ها و درختان تنومند، نشان از ذائقه‌ای لطیف و زیباپسند دارد!

9. ساعت 10:15 به حیاط پشت حسینیه رفتیم. صدای شعارهای جمعیت به وضوح شنیده می‌شد. اتاق خاطره انگیزی روبروی مان بود! برای سید عارف خاطره‌ی دیدار ده سال پیش با حضرت آقا را گفتم. ده سال پیش با حدود شصت نفر از دبیران جامعه‌ی اسلامی دانشجویان محضر آقا شرفیاب شدیم. قرار بود فقط نمازجماعت را اقامه كنیم ولی بچه‌ها چنان احساساتی نشان دادند كه حضرت آقا ایستاده نیم ساعت برای مان سخنرانی كردند و این اولین دست بوسی من بود از رهبری عزیز!

10. ساعت 10:45 درب خانه‌ی همجوار باز شد. همه‌مان به یك صف ایستادیم. نهایتا " بیست نفر بودیم. طنین صلوات همه‌جا را پر كرد. رهبر معظم انقلاب آمدند. بال بال می‌زدم! نمی‌دانستم چه كار كنم! رفتم اول صف؛ شلوغ بود. رفتم آخر صف! آقا را نمی‌دیدم. از صف می‌زدم بیرون محافظین تذكر می‌دادند. آن چند ثانیه انگار چند ساعت گذشت! بالاخره نوبت من شد. سلام كردم. گرم جواب دادند. دست شان را بوسیدم و پشت سرشان راه افتادم. فاصله‌ام با حضرت‌شان یك محافظ بود. راضی نشده بودم تا خواستند وارد سالن بشوند از فرصت استفاده كردم و به شانه‌شان دست زدم. محافظ جوان چنان با غلیظ نگاهم كرد كه ترسیدم الان از بیت بیرونم می‌كنند! از بس همه‌ی مهمانان رسمی رفتار می‌كردند لابد محافظین با خودشان می‌گفت: این دیگه چه مدیر بی‌كلاسیه!؟

11. احوال‌پرسی حضرت آقا با پرفسور مولانا و آقای نجفی مرعشی و رییس یكی از كتابخانه‌های شخصی یزد بیشتر از دیگران بود. آقا از وزیر پرسیدند: پس آقای واعظی كجا هستند؟ وزیر هم توضیح داد با آقای گلپایگانی داخل حسینیه رفتند. و این نشان از دقت‌نظر بالای ایشان داشت! یكی از مدیران از آقا طلب چفیه كرد. ایشان هم با خنده فرمودند: اگر به سلامت برگشتم؛ چشم!

12. پس از ورود به حسینیه آقا سوار آسانسور شدند. جلوی آسانسور باز بود و من چند لحظه ایستادم و در حین بالا رفتن سیمای‌شان را نگاه كردم. آثار بالا رفتن سن را می‌شد در چهره ایشان دید اما همچنان اقتدار، مهربانی، صلابت و دلربایی گذشته را داشتند. با صدای شعارهای جمعیت به خودم آمدم. همان چند ثانیه كافی بود تا همه‌ی جاهای كلیدی گرفته شود. به ضلع شرقی راهنمایی شدم. سكوی فیلمبرداری صدا و سیما جلوی دیدم را گرفته بود لذا با پر رویی رفتم و كنار فیلم بردار پایینی نشستم. شانس آوردم كه فیلم بردار هم از محدوده‌ی خودش جلوتر آمده بود. یكی از محافظین جلو آمد و به فیلم‌بردار گفت: قرارمون این بود كه از این ستون جلو تر نرید! فیلم‌بردار هم بی‌چك و چونه عقب نشست و جا برای نشستنم باز شد!

13. پیش از سخنان حضرت آقا، جناب وزیر و آقای واعظی گزارش دادند. بین رفقا بحث بود كه گزارش آماری و جزیی آقای حسینی مناسب‌تر بود یا بیانیه‌ی تجدید بیعت گونه‌ی آقای واعظی؟! به هر حال خوبی‌اش این بود كه هیچ كدام تكراری نبود و به نحوی مكمل هم بود!

14. اوج این دیدار بیانات رهبر فرزانه انقلاب بود. سخنرانی نیم ساعته آقا نشان از تبحر شگرف‌شان به كتاب و بازار نشر داشت و مطالبه هایشان از مردم و مسولین نمایانگر نگاه بلند نظرانه‌شان به كتاب بود! كم اتفاق می‌افتد كه ایشان از وضعی در كشور گله كنند ولی در این دیدار وضعیت موجود كتابخوانی را رضایت‌بخش ندانستند و از همگان خواستند برای وارد شدن كتاب در سبد زندگی‌ها برنامه‌ریزی كنند.

15. در حین دعا كردن حضرت آقا، همه‌ی مسولین به سمت پشت پرده هجوم بردند. دیر جنبیدم و عقب ماندم. تلاشم برای جلو افتادن از بقیه هم بی ثمر بود! آقا میثم -فرزند آقا- با خنده گفت: عجله نكن جوون! همه از این در باید رد شویم! هر كاری كردم دوباره شرف دست بوسی آقا نصیبم شود نمی‌شد. گویی محافظین مرا شناسایی كرده بودند كه با بقیه‌ی مدیران اتو كشیده فرق دارم و مانع جلو رفتنم می‌شدند! نشد كه بشود! آقا در پاشنه‌ی در به طرف جمع مدیران برگشتند. یكی از مدیران برای دادن نامه‌ی یكی از دوستان آقا جلو رفت. حضرت آقا نامه را گرفتند و با تلخی به او گفتند: ما با شما یك كاری هم داریم‌ها! احساس كردم خود مدیر هم در جریان ناراحتی آقا بود! گفت: خدمت می‌رسیم! چشم! و سریع از تیرس نگاه تند آقا خارج شد! و آقا پس از خداحافظی از همان دری كه وارد شدند، از حیاط خارج شدند.

16. و هرچند اینگونه اولین دیدار كتابداران سراسر كشور با رهبر محبوب و فرزانه انقلاب به پایان رسید؛ بر مبنای فرمایشات حضرت آقا تازه كار ما آغاز شد.

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    نظرتون درمورد وبلاگ چیه؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 208
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 38
  • آی پی دیروز : 6
  • بازدید امروز : 42
  • باردید دیروز : 8
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 2
  • بازدید هفته : 66
  • بازدید ماه : 115
  • بازدید سال : 715
  • بازدید کلی : 15,025
  • کدهای اختصاصی